جدول جو
جدول جو

معنی گرد گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

گرد گشتن
دور گشتن دوران، جمع شدن فراهم آمدن: مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیده ای از پارگین (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرم گشتن
تصویر گرم گشتن
تاب و حرارت پیدا کردن و یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
مورد گرو واقع شدن رهن گشتن: بهر لقمه گشت لقمانی گرو وقت لقمان است ای لقمه برو. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم گشتن
تصویر گرم گشتن
((~. گَ تَ))
بی قرار شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رد گشتن
تصویر رد گشتن
قبول نشدن، مردود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گشتن
تصویر باد گشتن
هدر شدن، باطل شدن، هلاک شدن، نیست و نابود گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گشتن
تصویر باد گشتن
بر باد شدن، بر باد رفتن، هدر شدن، هیچ شدن، نابود شدن، برای مثال کنون آنچ دی بود بر ما گذشت / گذشته همه نزد ما باد گشت (فردوسی - ۵/۲۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد گرفتن
تصویر گرد گرفتن
اطراف و جوانب کسی یا چیزی را گرفتن
کنایه از محاصره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرق گشتن
تصویر غرق گشتن
مصدر) غرق شدن فرو رفتن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غند گشتن
تصویر غند گشتن
جمع شدن گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
غبار آلود شدن: گردننشیند بطرف دامن آزادگان گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را. (عالم آرا)، چرکین شدن، نقصان یافتن زیان رسیدن: گر جمله کائنات کافر گردند بردامن کبر یاش ننشیند گرد. (عبدالله انصاری)
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن گرد و غبار چیزی زدودن گرد، پوشیده شدن از گرد و غبار. گرد گرفتن کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آمدن گرد شدن اجتماع کردن: دد و مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگ گشتن
تصویر گنگ گشتن
لال شدن ابکم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گوژ شدن: تا گوژ پشت پشتم و تا تنگ شد دلم چون خانه کمانش چون حلقه کمر. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندا گشتن
تصویر گندا گشتن
گنداشدن: از درنگ گندانگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گشتن
تصویر باد گشتن
((گَ تَ))
هدر رفتن، برباد رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد گرفتن
تصویر گرد گرفتن
((گَ گِ رِ تَ))
خاکروبی کردن، خاک آلود شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در گشتن
تصویر در گشتن
اعراض نمودن، ابا نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
جرب داشتن گرگین بودن، خارش کردن بدن: شکم چو بیش خوری بیش خواهد از تو طعام بخور مخارش ایرا که معده گر (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
مشت گرد قبضه مدور، هر چیز گرد مانند قبضه: بود لیقه ای با سیاهی (صراحی) درشت دو اتش زند بر قلم گرد مشت. (طغرا)، نوعی از قبضه کمان: اگر قبضه شه بود گرد مشت د هد ناوکش داد خصم درشت. (طغرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد گون
تصویر گرد گون
برنگ گرد و غبار اغبر: بنگ سیاه باشد و سرخ و سپید و گردگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد شکن
تصویر گرد شکن
شکستگی استخوان که تماما از هم جدا شود نه بدرازا و اریب
فرهنگ لغت هوشیار
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم گشتن
تصویر گم گشتن
((~. گَ تَ))
گم شدن، گم گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گم گشتن
تصویر گم گشتن
گم شدن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید